مهارتهای مهم برای تبدیل شدن به یک کارافرین موفق
برای تبدیل شدن به یک کارافرین موفق باید مهارتهای کارافرینی را در خود پرورش دهید.به چند مورد اشاره میکنیم:
یک ـ دیدن تصویر بزرگ ماجرا:
وقتی با کسی ملاقات میکنم که بازار، روش کارکرد شرکتها و راه و رسم کسب و کار را میفهمد ـهر کسی که باشدـ با خودم فکر میکنم: «این فرد پتانسیل موفقیت را دارد.» در مقابل اگر تنها چیزی که میدانید و به آن علاقهمندید، حوزه محدود کاری خودتان باشد، این تصویر کوچک، همه آن چیزی است که در طول مسیر شغلیتان آن را خواهید دید.
دو ـ اشتیاق به نتیجهگیری:
اگر برای بهنتیجه رساندن کارها زندگی میکنید، اگر برای تحقق هدفها زندگی میکنید تا بتوانید در آخر کار به پشت سرتان نگاهی بیاندازید و بگویید: «من این کار را انجام دادم» یا «من هم بخشی از این کار بودم»، مطمئن باشید مدیران و استخدامکنندگان هم این را خواهند دید. آنها بهدنبال چنین ویژگی در متقاضیان میگردند. این ویژگی اگرچه برای بهسرانجام رساندن کارها مهم است؛ اما در عین حال نقطه شروع بسیار مناسبی هم هست.
سه ـ شجاعت:
اندکی از ما در زمان جوانی اعتماد بهنفس قابل توجهی از خودمان بهنمایش میگذاریم؛ تنها به این دلیل ساده که ما هنوز تجربه کافی، موفقیتهای قابل توجه و شکستهای زیادی را که لازمه رسیدن به اعتماد بهنفس هستند، کسب نکردهایم. اما اگر حداقل جرات انجام کارهای مورد علاقهتان را دارید، همین برای متقاعد کردن کهنهکاران برای باور کردنتان و دادن یک فرصت به شما کفایت میکند.
چهار ـ شایستگیهای تخصصی:
هر کاری که قصد دارید انجام دهید، اگر مردم شما را برای انجام کار، بهاندازه کافی متخصص ندانند، بهتر است فراموشاش کنید. این روزها از مدیران انتظار میرود تا در حوزه کاریشان بهترین متخصص هم باشند. بهترین مهندسان معمولا مجبورند تیمها را اداره کنند. بهترین مغزهای مالی مجبورند دیگران را هم کنترل کنند. دنیای کسب وکار اینگونه کار میکند.
پنج ـ اولویتبندی و بدهبستان:
دنیای واقعی شبیه آن چیزی که در مدرسه و دانشگاه به ما یاد میدهند نیست. در این دنیا هیچ چیز، به صورت مطلق سیاه و سفید و شسته و رفته نیست. بههمین دلیل است که بخش بزرگی از شایستگیهای یک مدیر، براساس توان او در اولویتبندی و بدهبستان اثربخش با دنیای اطرافاش قضاوت میشود؛ مثلا: تصمیم در مورد انتخاب گزینه ساختن در برابر خرید یک محصول، بودجهریزی بر مبنای صفر یا کشف اینکه چه چیزی ضرورت دارد و چه چیزی یک دستانداز اساسی است. در هر مصاحبه مدیریتی حتما پرسشهایی در این زمینه مطرح خواهند شد. حالا میدانید چرا.
شش ـ انگیزشبخشی به دیگران:
بعضی از افراد این توان را دارند که با ایجاد همدلی، افراد را بهسوی تحقق یک هدف راهبری کنند. آنها میتوانند چیزها را بهشکلی بیان کنند که دیگران آنها را درک کنند، این درک مشترک را انعکاس دهند و موج آن را تشدید کنند و از همه مهمتر هیجانزده شوند. شما برای این افراد، خود را به درون شعلههای آتش هم خواهید انداخت. بله؛ ممکن است در واقعیت اینگونه نباشد؛ اما حالا نکته را گرفتهاید. این افراد توان مدیریت دارند. هر چند معمولا میگوییم که آنها مدیر بهدنیا آمدهاند؛ اما در عمل، تنها تفاوت آنها با دیگران، مهارتهاییست که در مسیر زندگیشان یاد گرفتهاند.
هفت ـ تصمیمگیری:
اگر از ۱۰ نفر بپرسید تصمیمگیری یعنی چه، ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد. معمولا در تعیین مرز میان اقتدار و رهبری، ابهام وجود ندارد. تصمیمگیری بهمعنای مقتدر و انعطافناپذیر بودن نیست. شما تنها لازم است بتوانید تصمیمات «درستی» بگیرید. برای این منظور نیازمند کاوش، گوش دادن؛ استدلال و درک این هستید که چه زمانی باید به شهود درونیتان اعتماد کنید. انجام مناسب این کار، بهدرستی مهمترین جنبه مدیریت است.
هشت ـ تطبیقپذیری:
ما در دنیایی بسیار سریع و متغیر، زندگی و کار میکنیم. بنابراین مدیران لازم است انعطافپذیر باشند تا بتوانند خود را برای موجسواری روی رودخانه خروشان شرایط، تطبیق دهند. اگر تطبیقپذیر نباشید، از بین خواهید رفت. اگر نتوانید بر موانعی غلبه کنید که بازار رقابتی در برابر شما قرار خواهد داد، متاسفانه باید به شما خبر بدهم که اصلا باقی نخواهید ماند و البته نمیتوانید با گروه متنوعی از همکاران و مدیران نیز بهشکل اثربخشی کار کنید.
نه ـ پیشگام بودن:
من در دوران نوجوانیام بهعنوان یک سرپرست انتخاب شدم. بعدها در دهه بیست سالگیام یک مدیر میانی بودم و سرانجام در دهه سی زندگیام، مدیر ارشد یک شرکت متوسط سهامی عام شدم. چگونه این اتفاق افتاد؟ بیشترش به این دلیل بود که من فردی پیشگام بودم. من واقعا همیشه بهدنبال سختترین کارهای ممکن بودم، بهدنبال آنها به همه جا سرک میکشیدم و بعد هم پیگیر انجامشان میشدم. مدیران ارشد این ویژگی را دوست دارند.
ده ـ سبک مدیریتی از بالا به پایین:
سبکهای مدیریتی فرماندهی و کنترلی این روزها خیلی پرطرفدار نیستند. هر نامی که خواستید روی این کار بگذارید: انجام کارها نیازمند تعیین اهداف درست، تشخیص بهترین روش برای دستیابی به آنها و مجبور کردن همه به اجرای این کارها است ـجوری که احساس کنند زندگیشان به آن وابسته است. من این را مدیریت از بالا به پایین میخوانم. زمانی که جوان هستید، ما مدیران قدیمی دوست داریم که شما هر کاری بکنید تا کارها انجام شوند. بعدها زمان کافی برای صافکردن لبههای خشن شخصیت خود را خواهید داشت.
سعی کنید این موارد را هر لحظه به یاد داشته و در جهت عمل به ان حرکت کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.